یك تنهایی نمناك و بارانی
نوشته شده توسط : فرهاد


شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی، تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا كردم

 

 

 

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم

 

پس از یك جستجوی نقره ای دركوچه های آبی احساس

 

تورا از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم

 

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

 

دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

 

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم

 

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

 

حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید واكردم

 

نمیدانم چرا رفتی نمیدانم شاید خطا كردم

 

و تو بی آنكه فكر غربت چشمان من باشی

 

نمی دانم كجا تا كی برای چه ولی رفتی

 

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

 

و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت

 

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاكستری گم شد

 

و گنجشكی كه هر روز از كنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت

 

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

 

و بعد از رفتنت دریاچه بغضی كرد

 

كسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

 

وبعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

 

كسی از پشت قاب پنجره آرام وزیبا گفت:

 

تو هم در پاسخ این رفتن بگو در راه انتخابم خطا كردم

 

و من در حالتی ما بین اشك و حسرت و تردید

 

و من در اوج پاییزی ترین حالت یك دل میان غصه ای از جنس بغض كوچك یك ابر

نمیدانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم...




:: بازدید از این مطلب : 1252
|
امتیاز مطلب : 310
|
تعداد امتیازدهندگان : 98
|
مجموع امتیاز : 98
تاریخ انتشار : 25 / 8 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: